داکترنصیرندا
بازی باد
بازی بادست به آن پهنای دشت
شرشر ریگ وخس است آنجا بگشت
سوخته برگ گیاه و گل بهم
زیر پای خار شد فرزند غم
جنگ سر خی با حیات سبز باد
با فریبی در سرابش مر گ داد
پای امیدی بسو خت آن ریگذار
نقش خون کرده بروی آن دیار
سیل آتش روح سو خته در نهاد
عا ملا نش سر کم ودم زیاد
نغمه اش با شد بما بانگ ددان
وزوزوخش خش برد دلرا زجان
کوههای غم در آنجا خفته است
کی زبانی حرفها یش گفته است
آن غبار تیره گشته پر ده دار
خاک کرده بی رمق آن روز کار
زو تگرگ آتش است باران ما
سر زمین سو خته ماندند بجا
وحشت وبیداد زانجا در گذر
کور سا خته عقل و رأی حق نگر
کی شود آب و هوا یش خوش گوار
غم زداید زان دیار سو گوار
بار دگر سبز گر دد آن حیات
توده ای از فا جعه یا بد نجات
نصيرندا
اکتوبر 2009